تقدیم به دوست عزیز خ.م:
ای یار چگونه بار تنهایی وجود را خواهی کشید؟ چگونه از زندان فرار خواهی کرد؟ آیا اندیشیده ای که این زندان از برای توست یا تو از برای او؟ گهگاه می اندیشم که او بوده است و زمانی که یافتمش بدان فرو افتادم. آن غم دردناک را از کجای یافته ای؟ تنها اندیشیده ام، او را دیده ام و فهمیده ام. وای که چه سخت می گذرد این درد ژرف. ساعات پوچ را در خیابان ها قدم زدن و فکر کردن به این که چه کسانی پای بر این گذرگاه گذارده اند و هیچ نفهمیدند جز بلغور کردن کلمات و جملات زیبا و آن گاه گمان کرده اند که فرا رفته اند و عده ای هم که آن درد را لمس کرده اند با سکوتشان در خود شکسته اند و اگر فریادی زدند، همه هیچ بودست و هیچ.
روزگاریست که این درد شادی آفرین همواره مرا می پیماید. و هیچ راهی جز سر در گریبان کردن خویشتن ندارم. دنیا را هیچ یافته ام برای این درد. و وای بر دیگران که مرا این گونه بی خدا بر باد خنده ها می گیرند. و من بین اینانم، بین اینان می زیم از دست آوردهاشان استفاده می کنم. آری فرار باید کرد. تنها فرار است که آسودگی را بر ما می بخشاید.
چه روح های لطیفی که این گونه بالهایشان را گشوده اند و رفته اند از دنیای آدمک ها، این آدمک های دروغین مست.
افسوس که این گونه زخم ها را هیچ کس باور نخواهد کرد.