1*0=0
ن: امین حمزه ئیان
اندیشه ی سردی بر تک درخت کوه گاه می گذرد. اندیشه ایست عجیب. اندیشه ایست متفاوت از
آن چه در هر درختی یافت می شود. درخت می داند که در این کوهسار تک است و تا آخرین لحظه چنین خواهد بود اما از پرندگان می گوید که گاه بر شاخ های بی برگش می نشینند. می اندیشد، تک بودن به از هر عدد.
در اجتماعمان بد آن محدودیت ها بد شده است. بد یا معکوس. گاه قواعد اخلاقی ای در بین است که رعایت نکردن آن ها احترام نگذاشتن به محدوده و شخصیت طرف یا یک انسان است. اکنون می اندیشند که صمیمیت یعنی راحت بودن و راحت تر هر چه را بر زبان آوردن یا هر کاری را کردن و انتظار پذیرش آن. اما صحیح، معکوس این جریان است. صمیمیت احترام بیش تر می طلبد و اندیشه ی بیش تر در رفتار. گاه رفتار ها باید و باید از تربیت خارج شوند و به سوی صحیح تر شدن روند.
روزی در جنگل می زیست تک درخت. اکنون در این کوه. این چنین یافت تک درخت. و تنها تک درخت بود که دیگر بر زبان نمی آورد کلمه ای را. دیگر جنگل نبود. دیگر رود و نسیم و باران نبود. اما تک درخت بود و همان تک درخت. بی هیچ کاستی و زیادی. او تنها خود بود و دیگر بر زبان نمی آورد و تنها می اندیشید که تک بودن به از هر عدد. و تک است که تنها تک است.