معرفی طنز مشاغل

سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.
مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.
حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را می داند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.
بانکدار: کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.
اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.
روزنامه نگار: کسی است که %50 از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و %50 بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند. 
ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهیه می گردد که آنجا نیست.
هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فرشد.
فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.
استاد: کسی است که کاری ندارد ولی حداقل می داند چرا.
روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.
معلم مدرسه: کسی است که عادت کرده فکر کند که بچه ها را دوست دارد. 
جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند، او به مردم نگاه می کند. 
برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.

منبع

دروغ

هر چه می گذرد متوجه دروغ هایم به خود در مورد دیگران می شوم. با نگاهی کوتاه در اولین برخورد موضوع را متوجه می شوم اما با کور کردن خود در برابر دیگران همواره هیچ اندیشه ی بدبینی را به خود راه نمی دهم با آن که می دانم به انسان ها باید همیشه بد بین نگریست. افسوس خطا پشت خطا. تا شبی که از کل آدمی می بریم.

هنر و زیبایی مسخ شده است. بارها و بارها به این اندیشه افتاده ام که چرا این جا می نویسم. اندیشیده ام که با حذف نام و وبلاگ خود، به جایی بی نام و نشان روم، و تنها به خاطر احساس خوشایندی که از این نوشتن می برم اداممرگ / درد / رنج / عذاب / سختی / گور / قبره ی مسیر دهم. اما تجاوزات روحی و ذهنی آن چنان زیاد است که این وبلاگ و پیامد هایش با نام خودم، در برابرش هیچ است.

مردم توان تحمل خود را هم ندارند آن گاه بر دیگری می تازند. دیگرانی که از لحظه ای احساس تنهایی در هراسند و توان تحملش را ندارند. تا به کی چنین دروغین پر خواهند کرد وجود خالی خود را نمی دانم. به نیک می دانم لذت اطرافیان از تمام روابط تعریف هایی است که در بین خود از خویش می کنند. تعریف و تمجید هایی که به آن ها لذت آدم بودن می دهد. احساس خوشایند پذیرفتنی بودن و احساس خوشایند آدم بودن و زیبا سخن گفتن. اگر هم شبی مجبور شوند به تنهایی بخوابند حتما قرص خواب می خوردند. اینان دیگر کیستند من نمی دانم. همین جماعت است که مرا مریض و غرق در افسردگی و تنهایی گزینی می داند. همین جماعتی که توان نخوابیدن شبی در هیچ آغوشی را ندارد.

و آن عده ی با معرفت دیگر که خود را صاحب نظر می دانند. آن چنان غرق در یافتن معانی مسخره ای به نام فلسفه شده اند که انسانیت را فراموش کرده اند. سودش کجاست که خروار ها کتاب و اندیشه را بخوانیم اما زمانی که آن چه دوست می نامیم را در سختی می بینیم آرام از کنارش می گذریم تا مبادا خواب و خود بزرگ بینی خود را در محبت از دست دهیم.

هر چه می گذرد دروغ هایم به خویشتن خویش رسواتر می شود. چقدر زیبا دروغ گفتن را بر واقعیت می پذیرند. و خوب می دانم نوشتن یا گفتن یا فریاد زدن تمام سخن ها و درد ها حتی با مرگ، راهی به هیچ جای ندارد. مگر مرگ صادق هدایت با آن صداقتش کوچک ترین ننگی را از ما به ما نشان داد.

حتی صدای اطرافیان گوش هایم را آلوده می کند و در هر برخورد با شخصی مجبورم خود را شست و شوی دهم. آنان را به حال خود گذاشته ام اما کاش این دیوانگان مرا حداقل به خاطر آن چه خود بر من می نامند کنار می گذاشتند. اینان ناجی هایی ویران کننده اند.

همان به که هر فضیلتی داریم برای خود نگه داریم تا از آن این گرگان نشود. و تنها روزی آن را به تک آدمی مثل خود خواهم داد. اگر روزی رو به رویم قرار گیرد.