آغاز دوران شناخت جدید جهان - نزول اسطوره ها _ شنبه ها روزنامه اعتماد

امین حمزه ئیان
www.Nutshell.ir

آسمان شب زیباست و وهم انگیز. زمانی که در کویر به دور از آلودگی های نوری شهرها و روستاهای پرجمعیت به آسمان شب به نقاط نورانی بالای سرمان نگاه می کنیم، گویی هاله یی از ستارگان مانند گنبدی اطراف ما را احاطه کرده است. این جهانی زیبا و وهم انگیز است و ما از روی زمین، از روی این سیاره حیات بخش به آن می نگریم. آنچه ما می بینیم همان ستارگان، سیاره ها و قمری هستند که انسان های گذشته به آن می نگریستند؛ همان هایی که بابلی ها و چینیان، ایرانیان و یونانیان، مصریان و سرخپوستان باستان و بسیاری از اقوام و انسان های ناشناخته دیگر سعی در رمزگشایی از آنان داشتند. هر قوم بنا بر تفکرات خود، برای کشف جهان روش هایی داشتند. هرچند این گونه روش ها امروز جواب های علمی دقیقی ارائه نمی دهد اما ما امروزیان به لطف تفکر و زمانی که گذشتگان بر مسائل مختلف گذاشته اند، مسیر ناهموار شناخت را طی کرده و به اینجا رسیده ایم. انسان ها برای آنکه بتوانند کارهای روزانه، ماهانه و سالانه خود را سامان دهند، از تکرار پدیده هایی چون روز و شب، اهله ماه و تغییرات آسمان بهره جستند و این امر موجب پدید آمدن تقویم های اولیه شد.

در جایی که مشرف بر رودخانه های دجله و فرات است، سومریان که از ساکنان اولیه آنجا بودند، سعی داشتند با توجه به وضعیت آسمان همچون مکان و زمان طلوع و غروب خورشید و موقعیت ستارگان، رابطه هایی میان زمان کاشت و برداشت محصولات و دیگر امور مهم و ارزشمند در زمان خود بیابند. همچنین بعدها بابلیان و آشوریان به این امور دقت های فراوانی کردند و تقویم های دقیق تری نسبت به گذشته پدید آوردند. مصریان هم برای پیشگویی زمان طغیان رود نیل و سیراب کردن مزارع متوجه شده بودند زمانی که ستاره شعرایی یمانی که به نام شباهنگ هم آن را می شناسیم، طلوع کند، مدتی بعد رود نیل پرآب می شود و سطح آن بالا می آید. در یونان باستان هم با طلوع خوشه یی از ستارگان به نام پروین، متوجه زمان آغاز دریانوردی می شدند. در مکان هایی که گروهی از انسان ها زندگی می کردند، شواهد بسیاری از این گونه توجه ها، نسبت به وضعیت آسمان و ارتباط آن با وقایع زمینی را می توان مشاهده کرد.

برای درکی بهتر از طبیعت، گذشتگانمان آسمان را به قسمت های مختلفی تقسیم می کردند و با در هم آمیختن واقعیت و تخیل و احساس، اساطیر را می آفریدند و زندگی انسانی به آنان می بخشیدند. امروزه ما این مرزبندی ها را با دقتی به مراتب بیشتر مشخص کرده ایم. هر یک از این قسمت ها نامی و شکلی را از آن خود کرده اند که به نام صورت فلکی می شناسیم. امروزه آسمان به ۸۸ صورت فلکی تقسیم و به صورت جهانی پذیرفته شده است. هر یک از صورت های فلکی برای خود داستان و اسطوره یی مخصوص دارد. به عنوان مثال صورت فلکی قوس که نمادی از ماه آذر است، از خدایان اولیه جنگ با تیر و کمان است همچنین در اساطیر سومریان و یونانیان موجودی با بالاتنه انسان و پایین تنه بز یا اسب بوده است.

معبدها و بناهای باستان در ایران و مصر دلیلی بر توجه آنان به حرکت های ظاهری خورشید است. در آتشکده های ایران و اهرام مصر جهت ساختن بنا طوری بوده است که می توان نشانی از درک فصل های مختلف در آن مشاهده کرد. خورشید در اول بهار و پاییز دقیقاً در شرق طلوع و در غرب غروب می کند؛ در اول تابستان در بالاترین نقطه از آسمان قرار می گیرد و طولانی ترین روز را داریم و همچنین در اول زمستان از پایین ترین نقطه در آسمان گذر می کند و کوتاه ترین روز و طولانی ترین شب را پدید می آورد.

تصورات اولیه انسان، عالم را نامتناهی، زمین را تخت و ستارگان را سوراخ هایی بر آسمان که از ما دورند و پشت آن آتشی فروزان وجود دارد، می پنداشت. «آناکساگوراس» از اولین افرادی بود که عالم را طوری دیگر توصیف کرد. او زمین و ماه و سیاره ها را از جنسی سخت می دانست و نورشان را حاصل بازتاب نور خورشید. «فیثاغورث» زمین را کروی فرض کرد و «فیلولائوس» زمین را در حال حرکت و گردش به دور آتشی فروزان. «دموکریتوس» نوار مه آلود راه شیری در شب را انبوهی از ستارگان با فواصل مختلف دانست. «ارسطو»، یکی از پرنفوذترین شخصیت های تاریخ علم، زمین گوی مانند را در مرکز عالم قرار داد و خورشید و سیاره ها را در گردش به دور آن فرض کرد. «آریستارخوس» هم خورشید را در مرکز قرار داد و دیگر اجرام را در گردش به دور آن فرض کرد.

«بطلمیوس» تفکرات شناخته شده موجود را در مجموعه کتاب های خود به نام المجسطی جمع آوری و مدل «ارسطو» را به وسیله ریاضیات تکمیل کرد و این امر موجب شده تمام شناخت مان تا آن زمان درباره عالم را، به نام مدل «بطلمیوس» بشناسیم. مدل «بطلمیوس» از واپسین نظام های کلاسیک علوم طبیعی و فلسفه بوده است. اکنون پایان این دوران نزدیک بود و اولین جرقه های اخترشناسی نوین، آغاز دورانی جدید از شناخت جهان را نوید می داد.

من و فرهنگ غم

امین حمزه ئیان

"یک کارگر یا دانشمند پر کار و قابل، هنگامی برازندگی خود را نشان می دهد که به هنر خود بنازد و بدان سربلند باشد و با بسندگی و خشنودی بر زندگی خود نگرد. در برابر این، هیچ چیز تاسف انگیزتر و بدتر از این نمی توان دید که کفشدوز یا آموزگاری با چهره ای رنج نما بخواهد بفهماند که در حقیقت برای کاری بهتر زاییده شده است. لیکن باید دانست که هیچ چیز به از خوب نیست! و آن این است که انسان در کاری به استادی و زبر دستی رسانیده باشد و با آن کار کند و بیافریند." نیچه- اراده ی معطوف به قدرت

تگرگ غم هم چون پاره های تیز یخ بر دل ها می کوبد و پاره و خون آلود می کند دریای آرام احساس و خرد انسان را. و ما در این جا، جایی که زندگی می کنیم آسان تماشاگر زخم های خود هستیم. زخم ها را نشان نمایانی از وجود انسانی خود می خوانیم. برای تاثیر گذاردن و موثر بودن چهره ی غم را به رخ می کشیم و افسوس های پی در پی را مرحم درد ها می دانیم. یافتن نشانی از شاهدان امر آسان است در بین خوانندگان داریوش نمادی از سلطان غم می باشد و احمد شاملو عمیق ترین شعر ها را با صدایی زیبا، غم وار ناله می کند. شادمانی را کم با چهره ی انسانی پیوند می زنیم. عمیق ترین نوشتار ها و گفته هایمان آیا در غم ناک ترین حالات بر ما هجوم نمی آورند؟ آیا اینان نشانی از فراگیری اندوه بر وجودمان نیست؟

مردار طنز را بر دیوار آویخته ایم. طنز هایمان کنایه ای محض شده است و لطافت لبخند را خشکانده است. زود مرگی قلم هایمان بلاییست که جانمان را به درد آورده است. و نفی وجود، ریشه در عادتی دیرنه در ما دارد. شادی کم قسمت می شود و غم ها با شکوه گریسته می شود. گاه گویی یافتن انسان انسانی خویش هرگز در زیبایی یافت نمی شود؟

اکنون می پرسم کجاست آن میانه؟ کجاست آن چه شکاف ژرفی بین من و گله وار زیستن است؟ آسان می آزاریم و سخت می آساییم. گاه لبخند را نشان سطحی بودن می پنداریم. کجاست آن میانه؟
اکنون می پرسم روحی فرسوده چگونه توان تحمل آزادگی جان را دارد؟

"خش خش برگ ها زیر قدم هایم

می گوید: بگذار تا فروافتی

آن گاه راه آزادی را باز خواهی یافت." مارگوت بیکل

اکنون زمان دگرگونی خویش است. آزاد سازی من از قیود. آزاد سازی و غوطه ور شدن در زندگی و تجربه ی بزرگ و در هر آن چه با زندگی آمیخته شده است. نگریستن و فرا رفتن از غم و شادی. زندگی انسانی فرای شادمانی ها و غم ها، پشت خزان امروزین ماست. حال زمان دریافتن و بی قید بخشیدن است و هر چه پیش آید یا نیاید بر من استوار نخواهد شد. اکنون دیدگان هراسی در دل نمی افکند.

"شگفت انگیزی زندگی

با آگاهی به ناپایداری اش

در جرئت تو شدن

در شجاعت من شدن

در شهامت شادی شدن

در روح شوخی

در شادی بی پایان خنده

در قدرت تحمل درد

نهفته است." مارگوت بیکل

 

این بود گزیده ای از درد نامه های دل از فرهنگ غم زده ی من.