1.

من تو را می شناسم و تو مرا، دوست من ما در دروغ بزرگ شده ایم. مفاهیم و معانی ساده را می دانیم، اما هیچگاه دانستن کافی نیست همانگونه که فهمیدن با توان تشخیص متفاوت است این نقطه ای بود که ما به زیبایی ها پناه آوردیم و ستیزانه به شکستن ها نگریستیم. ساده بود نگاه های آرامش بخش و اطمینان دهنده و تاییدهایی از دوستی و مهر اما خط باریک واقعیت را دروغ می گوییم چون نه در دروغ بزرگ شده ایم بلکه خود دروغیم. ساده زیستن و ساده بودن و ساده خواستن را با قالب بندی های هنری گوشزد می کنیم و هرگز بی پاسخ نیستیم!

2.

سال پیش در همین ایام بود که نوشتم: «...فراموش نکنید مردان بزرگ همیشه در سکوت و تنهایی مرده اند. یادتان باشد رگانتان از آن خونیست که روزی در جان آنانی جاری بوده است که بر نام هایتان شیفته نبودند هرگز...»

و از آخرین دست نوشته های هدایت این بوده است: «دیدار به قیامت. ما رفتیم و دل شما را شکستیم همین»

اما این دو نقل قول در ذهنم خاصیتی بی خود و بی بندوبار از شخصیت بسیاری از هم فرهنگیانم را تداعی می کند. ذهن هایی که تنها به نام ها شیفته هستند آنها دوستدار نام هایی می شوند که مرده اند و زندگانی را فراموش می کنند که با همان اندیشه در کنارشان می زیید؛ اما واقعا برایشان چه اهمیتی دارد که او نیز از همان جنس شیفته ذهنی اش است؟ سخت نگیر می دانم چون تو تنها شیفته یک نامی نه فراتر از آن!

مسخرگی به حد بالایی رسیده است. دوران دوران خنده و قهقهه زدن است، نه سخت گرفتن و دلگیر شدن. نمی بینید این همه دیوانه را!؟ با این وجود چگونه می توانم جلوی خنده های خود را نگیرم؟

3.

این جمله نیچه در سرم بسیار می چرخد: «Was mich nicht umbringt, macht mich starker» یعنی: «چيزی كه مرا نكشد، قويترم می كند.» اما با این حال یک سوال دیگری هم وجود دارد مگر نه آنکه شوپنهاور می گوید: «انسان می تواند آنچه را قصد می کند انجام بدهد اما آنچه که انجام داده لزوما چیزی نیست که قصد کرده بود.»   - حالا نظرتون چیه؟ فکر نکن! خسته کننده است؟ به واقعیت بچسب!